مردارخوار. مردارخور. که از لاشه و مردار شکم سیر کند. که از گوشت مردار غیر مذبوح تغذیه کند. لاشه خوار: چون خورم اندوه چون همی بخورد گردش این چرخ مرده خوار مرا. ناصرخسرو. هشدار چو مرده خوار کرکس مرغان همه را حقیر مشمر. ناصرخسرو. از تن حلال خواری و از روح مرده خوار تن مدح را و جانت سزای هجا شده ست. ناصرخسرو
مردارخوار. مردارخور. که از لاشه و مردار شکم سیر کند. که از گوشت مردار غیر مذبوح تغذیه کند. لاشه خوار: چون خورم اندوه چون همی بخورد گردش این چرخ مرده خوار مرا. ناصرخسرو. هشدار چو مرده خوار کرکس مرغان همه را حقیر مشمر. ناصرخسرو. از تن حلال خواری و از روح مرده خوار تن مدح را و جانت سزای هجا شده ست. ناصرخسرو
جانوری که گوشت حیوانات مرده را بخورد، لاشخور کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، نسر، دژکاک، دال، دالمن، شیرگنجشک، لاشخور، کلمرغ
جانوری که گوشت حیوانات مرده را بخورد، لاشخور کَرکَس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، وَرکاک، نَسر، دَژکاک، دال، دالمَن، شیرگُنجِشک، لاشخُور، کَلمُرغ
آدم خوار. که گوشت آدمیزاده خورد. مردم خور: با ملک ترک دویست پیل بود کارزاری و سیصد شیر مردم خوار. (ترجمه طبری بلعمی). فوری نام قومی است هم از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. (حدود العالم). اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم). چو کوه کوه در او موجهای تندروش چو پیل پیل نهنگان هول مردم خوار. فرخی. اسکندر بخندید و گفت شاه مردم خوار نیست که تو نمی یاری آمدن. (اسکندرنامه، خطی). قومی دیو مردم اندکه مردم خورند و شاه ایشان زنگی ای است مردم خوار و هفتاد هزار زنگی مردم خوار در خیل اویند. (اسکندرنامۀخطی). بادی مخالف برآمد و ما را به ولایت زنگبار افکند پیش جماعتی مردم خوار. (مجمل التواریخ). مردمان همچو گرگ مردم خوار گاه مردم خورند و گه مردار. نظامی. شیرداران دو شیر مردم خوار یله کردند بر نشانۀ کار. نظامی. و آن بیابانیان زنگی سار دیو مردم شدند و مردم خوار. نظامی. آنجاکه در شاهوار است نهنگ مردم خوار است. (گلستان). در برابر چو گوسفند سلیم در قفاهمچو گرگ مردم خوار. سعدی. ، محو و نابودکننده. از میان برندۀ مردم: در این دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی ص 393)
آدم خوار. که گوشت آدمیزاده خورد. مردم خور: با ملک ترک دویست پیل بود کارزاری و سیصد شیر مردم خوار. (ترجمه طبری بلعمی). فوری نام قومی است هم از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. (حدود العالم). اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم). چو کوه کوه در او موجهای تندروش چو پیل پیل نهنگان هول مردم خوار. فرخی. اسکندر بخندید و گفت شاه مردم خوار نیست که تو نمی یاری آمدن. (اسکندرنامه، خطی). قومی دیو مردم اندکه مردم خورند و شاه ایشان زنگی ای است مردم خوار و هفتاد هزار زنگی مردم خوار در خیل اویند. (اسکندرنامۀخطی). بادی مخالف برآمد و ما را به ولایت زنگبار افکند پیش جماعتی مردم خوار. (مجمل التواریخ). مردمان همچو گرگ مردم خوار گاه مردم خورند و گه مردار. نظامی. شیرداران دو شیر مردم خوار یله کردند بر نشانۀ کار. نظامی. و آن بیابانیان زنگی سار دیو مردم شدند و مردم خوار. نظامی. آنجاکه در شاهوار است نهنگ مردم خوار است. (گلستان). در برابر چو گوسفند سلیم در قفاهمچو گرگ مردم خوار. سعدی. ، محو و نابودکننده. از میان برندۀ مردم: در این دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی ص 393)
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین: خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار. فرخی. روا بود که یکی مرد آفرید ایزد و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار. (از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) : قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود. حافظ
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین: خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار. فرخی. روا بود که یکی مرد آفرید ایزد و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار. (از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) : قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود. حافظ
شرابخوار. (آنندراج). شرابخواره. می خواره: چون دل باده خوار گشت جهان با نشاط و کروز و خوش منشی. خسروی. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و می گسار. اسدی (گرشاسب نامه)
شرابخوار. (آنندراج). شرابخواره. می خواره: چون دل باده خوار گشت جهان با نشاط و کروز و خوش منشی. خسروی. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و می گسار. اسدی (گرشاسب نامه)
مردارخور. مردارخوار. که لاشۀ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود، آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حاضر آید. مرده شوی و نعش کش و قاری و قبرکن و ملقن و صلوهکش و دیگر عملۀ موتی که در مراسم کفن و دفن و ماتم حاضر آیند برای خوردن ولیمه های مآتم و شکم خواری. حلواخور. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، میراث خور. دشنام گونه ای است آن کس را که از مال مرده برد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرده خوار. که در مرگ کسان شکمی سیر کند. که از طریق کفن و دفن اموات ارتزاق کند. رجوع به مرده خوار شود
مردارخور. مردارخوار. که لاشۀ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود، آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حاضر آید. مرده شوی و نعش کش و قاری و قبرکن و ملقن و صلوهکش و دیگر عملۀ موتی که در مراسم کفن و دفن و ماتم حاضر آیند برای خوردن ولیمه های مآتم و شکم خواری. حلواخور. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، میراث خور. دشنام گونه ای است آن کس را که از مال مرده برد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرده خوار. که در مرگ کسان شکمی سیر کند. که از طریق کفن و دفن اموات ارتزاق کند. رجوع به مرده خوار شود
پستانداریست ازراسته بی دندانان که دارای زبانی طویل و کرمی شکل و پوزه ای باریک و دراز میباشد. این جانور مخصوص نواحی گرم آمریکای جنوبی است و منحصرا از مورچه تغذیه میکند. دهانش فاقد دندان است و زبان دراز و چسبناک خود را در لانه های مورچه فرو میکند و پس از آنکه تعدادی مورچه بزبانش چسبیدند با حرص و ولع آنهارا می بلعد. این حیوان نسبه عظیم الجثه است و طول بدنش از ابتدای سر تا انتهای دمش بالغ بر 2 متر میشود و دارای دمی دراز و پر مو است
پستانداریست ازراسته بی دندانان که دارای زبانی طویل و کرمی شکل و پوزه ای باریک و دراز میباشد. این جانور مخصوص نواحی گرم آمریکای جنوبی است و منحصرا از مورچه تغذیه میکند. دهانش فاقد دندان است و زبان دراز و چسبناک خود را در لانه های مورچه فرو میکند و پس از آنکه تعدادی مورچه بزبانش چسبیدند با حرص و ولع آنهارا می بلعد. این حیوان نسبه عظیم الجثه است و طول بدنش از ابتدای سر تا انتهای دمش بالغ بر 2 متر میشود و دارای دمی دراز و پر مو است